دی داد

موقعیت:
/
/
اساس زندگی و هستی آدمی (243-008)
راهنمای مطالعه

برچسب و دستبندی نوشته:

نویسنده: دی داد

1396-01-10

اساس زندگی و هستی آدمی (243-008)

اساس زندگی آدمی بر درد، رنج و غم استوار است. زندگی و بودنِ آدمی در این یگانه-جهان همچون زیستن در یک دالان تاریک است. تاریکی یعنی درد، رنج و غم. تنها راه ملاقات شادی در این محنتکده انجام امر اخلاقی است. تنها بمدد اخلاقیات است که می توان در این سرای ظلمات شمعی افروخت؛ شمعی که البته به مدت کوتاهی روشن مانده و نهایتا دوباره به همان سرنوشت فراگیر خاموشی دچار خواهد شد.

آدمی می بایست که شمع افروز قهاری باشد. شمع بیافروزد، اگرچه می داند که تاریکی دوباره با پایان سوختن مقطعی این شعله از راه خواهد رسید. کسی تاریکی را دعوت نمی کند. تاریکی هست، تاریکی آنجا بدون هرگونه علتی در پس، رخ می نماید و از همین روست که من اصل زندگی آدمی را مبتنی بر تاریکی های درد، رنج و غم می دانم. افروختن شمع ها زحمت دارد. هیچ شمعی دایمی نمی سوزد. حتی گاهی برای روشن کردن آن ها دست و بال خود را می سوزانیم.

تعداد شمع ها محدود به دقایق زندگی ماست. شمع ها کوچک و بزرگ دارند. شمع ها کم نور و پرنور می شوند. شمع ها آب شده و تمام می گردند. اما تاریکی آنجاست: مقتدر! سرنوشت شمع ها تاریکی است و از این روست که من اساس را تاریکی می گیرم. جسم در اثر حرکت نکردن به تباهی و فساد کشیده می شود. اگر در بستر بیافتیم آن هنگام است که زخم ها سر بر می آورند.

حتی در سکون مطلق بشری نیز زخم ها لانه می کنند. جسم فاسد می شود، حتی اگر حرکتی نباشد. فساد جسم، زخم های بستر، پیری، مرگ همگی یادآور نفوذ جریان خزنده و مرموز تاریکی در هستی آدمی اند. اگر اساس زندگی بر متضاد آن سه پایه ی فوق بود، آنگاه آدمی بی حرکتی محض را ترجیح می داد. آنگاه هیچ اقدامی بتوسط بشر در هیچ برهه ای از تاریخ رقم نمی خورد. آنگاه ما می نشستیم و از گرما و نور شمع های درخشان اطرافمان بهره می گرفتیم.

آنگاه آن کمال مطلوب با همان قالب اصلی اش دست نخورده باقی می ماند و ما دلیلی نمی دیدیم که بخواهیم آن را چیزی غیر از آنچه که هست طلب کنیم. آنگاه من در کنج عزلت و خلوت خانه ی خود می نشستم و از بهترین شادی ها بدون هرگونه فعالیتی بهره می بردم. آنگاه جهان به گورستانی روشن مبدل می شد که هرکه به دنیا می آمد، قفل در یک نقطه می ماند زیرا که همان نقطه، همان مقصد بود.

اما من می خواهم برای آخرین بار در این نوشتار تکرار کنم که اساس زندگی آدمی بر تاریکی های درد، رنج و غم استوار است اما این اصلا چیز بدی نیست. این همان شلاق گاری چی است که گاری را به حرکت وا می دارد و ما اسبان این دیار، با این شلاق به حرکت درآمده و مقصدی را پیش می گیریم که احتمالا از مبدایی که از آن آغازیده ایم بهتر، روشن تر و ماندگارتر است…

11760 – 11759

امتیاز شما به این نوشته

0

0

اشتراک در
اطلاع از
guest
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حب مهرداد
حب مهرداد
6 سال قبل

دی داد جان صرفنظر از محتوای خوب متن، وجه ادبیاتی آن بسیار چشمگیر است، متن شعر گونه شما زیباست خیلی زیبا
دست مریزاد

دی داد
6 سال قبل
پاسخ به  حب مهرداد

درود و سپاس…

زیبایی در نگاه شماست، دوست گرامی من…

کشواد
کشواد
5 سال قبل

درود بر شما و نوشتار زیباتون دی‌داد گرانمایه

این یکی از قدیم ترین اشعار سروده شده به پارسی است:
اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه
در این عالم سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه

البته با این مفهوم که خردمند نمی تواند شاد باشید مخالفم و خرد و شادی را فروزه هایی از خورشید تعالی و تکامل بشر می دانم که همراهی آن ها در نقاط اوج زندگی انسان واقع می شود و رقم می خورد.
پیروز و شاد و اهورایی باشی