دی داد

موقعیت:
/
/
گفتار در بِه-روش آموزش و پرورش خردسالان (109-004)
راهنمای مطالعه

برچسب و دستبندی نوشته:

نویسنده: دی داد

1395-07-14

گفتار در بِه-روش آموزش و پرورش خردسالان (109-004)

عنوان کامل: تاملات و تتبعاتی چند در باب روش نیکو آموزش و پرورش نوباوگان، کودکان خردسال و نوجوانان بهمراه سایر موضوعات مرتبط با هم و ناشی از یکدیگر در این مهم.

مقدمه: چندی پیش یکی از دانشجویان گرانمایه ام، سرکار خانم “ه. (ب.) ر.” دختر سرکار خانم “م. گ.” پرسشی کتبی از من نمودند و خواستار شدند که انشایی در آن باره برای ایشان آماده کنم. متن دقیق پرسش را در این یادداشت بیان نکرده ام اما فحوای کلی پرسش ایشان را در عنوان کامل فوق ذکر نموده ام.

……….

یک) پرورش جسم: هر طفلی بمجرد زاده شدن و بر اساس طبیعت جسمانی خود (اگر بشکل طبیعی در دوران جنینی رشد یافته باشد) از درد دوری کرده و به سمت خوشی (لذت) گرایش دارد. همین اصل ساده نقطه ی آغازین کنش ها و واکنش های کودک است. والدین کودک (و یا کسانی که از وی نگهداری می کنند) بر پایه ی همین اصل می بایست در راستای پرورش جسمانی کودک بکوشند. آن ها می بایست اجازه دهند که کودک بسیاری از مسایل دنیای پیرامون را تجربه کند و در اثر حادث شدن درد از آن ها دوری گزیند و در صورت حصول خوشی به آن ها تمایل پیدا کند.

البته با عنایت به این نکته که کودکان فاقد امکانات شناختی لازم جهت بقا هستند، نظارت ایشان (پرورش دهندگان) بسیار ضروری است زیرا کودک خردسال ممکن است در اثر جهلِ شناختی خود، خود را در معرض تجربه های دردناک و خطرناک قرار داده و متعاقبا زیست خود را به تباهی کشاند. مثلا انتظار می رود که پرورش دهندگان مانع دست درازی کودک به جانوری خطرناک شوند، اما نمی بایست که جلوی ایشان را از نزدیک شدن به خطرهای جزیی بگیرند (مثلا نزدیک شدن به یک جسم بالنسبه داغ).

ورزش و تغذیه ی کودک بسیار بسیار حایز اهمیت است و من پرورش دهندگان را به مطالعه ی یافته های پژوهشگران علوم تربیت بدنی و تغذیه در این مهم تشویق می کنم. کودکان خردسال و نوجوانان بهتر است به سمت گیاهخواری سوق داده شوند تا بدین روی در سنین بالاتر از تندرستی بیشتری برخوردار باشند.

نکته ی دیگر حایز اهمیت حیات جنسی کودک است. کودکان (برخلاف ادعای برخی صاحبنظران که گذشته ی خود را انکار می کنند) همگی از نظر جنسی موجوداتی فعال هستند. راهنمایی کودک در تلاش برای کشف گرایش های جنسی بسیار پراهمیت است. همچنین باید سعی شود کودکانی که هویت جنسی ناهمنوا دارند (تراجنسیت) و یا آن هایی که به اقلیت گرایش های جنسی (…..) تعلق دارند با آموزش صحیح عزت نفس خود را حفظ کرده و آسیب نبینند.

دو) پرورش ذهن: قوای ذهنی کودکان، بسیار تحت تاثیر ژن هاست. همه ی افرادی که با مغز سالم به دنیا می آیند، از ذهن یگانه ای برخوردار هستند اما قوای ذهنی بنابر توارث در ایشان از یکدیگر متفاوت است. اگرچه نمی توان انتظار داشت که از یک کودک با قوای ذهنی متوسط یک نابغه ی منطقی – ریاضیاتی یا موسیقایی بسازیم، اما شواهدی در دست است که نشان می دهد با ممارست فراوان می توان به کودکان کمک کرد تا قوای ذهنی خود را از حالت بالقوه به وضعیت بالفعل رسانده و تا حدودی از قبل باهوشتر گردند.

از آنجاییکه بقای گونه ی آدمی به درجات بالایی مبتنی بر قابلیت ذهنی ایشان است، این بخش از هستی وی در کامیابی ایشان نیز از مسایل مهم قلمداد می گردد. سوق دادن کودک به سمت بازی های فکری (مثلا شطرنج) و در سنین بالاتر منطق و ریاضیات (البته بشکل مهارتی آن)، این امکان را فراهم خواهد آورد که کودکان و نوجوانان با بهره گیری مداوم از ذهن خود این قسمت مهم از وجود خویشتن را نرمش داده و تعالی بخشند.

آموزش دوره های فلسفه برای کودکان (P4C) نیز بسیار در پرورش ذهنی کودکان موثر است. این دوره ها شرایطی را مهیا خواهند کرد که کودکان با مهارت های مرتبط با اندیشه و اندیشه ورزی آشنا گردند بنحویکه قدرت استدلال پیدا کرده و تفکر انتقادی در آن ها جوانه زند. این دست از کودکان قادر خواهند بود چالاکی و شادابی ذهن خود را در سایر مراحل تکامل وجودی خویش بنحو بهتری حفظ کنند تا در آینده از خطرات ناشی از جزم اندیشی ….. در امان بمانند.

در پرورش ذهنی کودکان بهتر است، پرورش دهندگان بطور کل از آموزه های عقیدتی – ….. دوری کنند و در عوض کودکان را به سمت نسبیت باوری فرهنگی و جامعه شناختی سوق داده و ایشان را برای چندانگاری اجتماعی آماده کنند. منابع آموزشی کودکان همگی می بایست کتب علمی روز بوده و تلاش شود که ایشان از هرگونه تعصب فکری در امان مانده و خود بیاندیشند که این امر لازمه ی قطعیت ستیزی شناختی است.

سه) پرورش روان: اصل دیگری در پرورش روان کودکان بسیار پررنگ است و آن اصل همانا دوری جستن از رنج و گرایش پیدا کردن به سمت آرامش است. در پرورش روان کودک باید شرایطی فراهم گردد که مؤلفه های رنج آور از محیط پرورش ایشان بطور کاملی حذف گردند.

پیش می آید که کودکان در شرایط سختی به دنیا آمده و بزرگ می شوند بنحویکه حضور والدین و یا وضعیت خانوادگی ایشان سراسر رنج آور است. کودکی که روان آن بعلت مصایب سخت زندگی آسیب پذیر گردد در تمامی دوران های پس از آن بنوعی با گره های فراوان دست به گریبان خواهد بود و حتی تا پایان عمر این عقده های روانی بر جریان زندگی و سرنوشت ایشان سایه خواهند افکند.

پرورش دهندگان می بایست توجه کنند که در مواقع بسیار که کودک در خانواده ای آرام و جامعه ای مترقی تولد یافته است، خطر رنج روانی می تواند از جانب سایر کودکان هم سن و سال بر کودک تحمیل شود. در این موارد می بایست جلوی قلدربازی های سایر کودکان با کمک بیرونی از زیست-جهان کودک حذف گردند.

مکاتب رفتارگرایانه بر این باورند که روان کودک همچون لوح سپیدی از جریانات زندگی وی پُر خواهد شد بنوعی که این اثرپذیری های روانی دلالت بر شخصیت کودک در آینده خواهند داشت. پس می بایست تلاش گردد که کودک رفتارهای پسندیده ی اخلاقی – اجتماعی را در محیط پرورش خود فرا گیرد.

مهمترین این اصل ها، همذات پنداری کودک با انسان های اطراف خود است. کودکان و نوجوانان می بایست بنحوی پرورش یابند که بتوانند در هر لحظه با سایرین همدلی کرده و خود را بجای آن ها گذاشته و به زندگی نگاه کنند. کودکان در دوره ی پرورش روانی خود می بایست یاد بگیرند که چگونه از پیش داوری ها نسبت به سایرین دوری کنند و این توانایی را در خود پرورش دهند که به تفاوت ها احترام بگذارند. در راه پرورش کودکان تشویق حداکثری و تنبیه حداقلی (غیرفیزیکی) راه گشاست و می تواند به اصل تعالی بیانجامد. پرورش احساسات و عواطف کودک نیز بهتر است با الگوبرداری های صحیح از پرورش دهندگان محقق گردد.

چهار) تربیت غریزه: بر لایه ی غریزه ی آدمی نوعی کنترل درونی از جنس فیدبک مثبت حکمفرماست بنحویکه بکار انداختن ارادی لایه ی غریزه منتهی به پررنگ تر شدن و فعال تر شدن آن می گردد. از اینروست که برای لایه ی غریزه از اصطلاح تربیت بهره جستم و نه پرورش! کودکان می بایست با تشویق شدن در راستای تربیت غریزه ی خود گام بردارند. باید به آن ها فهمانده شود که بها دادن به غریزیات (مثلا خور و خواب و خشم و شهوت) اگرچه در کوتاه مدت باعث اطفاء آن تمایلات می گردد اما در طولانی مدت اثر عکس داشته و آن ها را در زندگی عصیانگرتر کرده و به آن ها سوخت می رساند.

کودکان می بایست فرا بگیرند که چگونه بتوانند رفتارهای غریزی خود را بشکل ارادی مهار کنند و نقش پرورش دهندگان در راستای تربیت کودکانی خویشتندار از اهمیت بسزایی برخوردار است. کودکان (علی الخصوص نوجوانان) که مسایل غریزی در ایشان حالت انفجاری پیدا کرده است بایستی که خویشتن داری را یاد بگیرند یعنی اینکه بتوانند لذت جویی (خوشی و آرامش طلبی غریزی) را بشکل ارادی به تعویق بیاندازند و در این راستا نقش والدین بسیار پررنگ است.

کودکی که بمجرد مطالبه ی چیزی از آن برخوردار می گردد یاد خواهد گرفت که زیاده خواه شود و تهی از خویشتن داری خواهد بود زیرا که همیشه مطالبه ی غریزی چیزی برای او خودِ آن چیز را بهمراه داشته است، پس پرورش دهندگان (تربیت کنندگان) در این مورد خاص تلاش کنند تا مطالبات کودکان اگر از جنس موارد حیاتی (مثل خواب، خورد و خوراکِ پایه) نیست، بین مطالبه و پاسخ، زمانی مقتضی در نظر گرفته شود تا کودک یاد بگیرد که بتواند لحظات هر چند مدیدی را به انتظار کشیدن مشغول باشد و این رویکرد کمک شایانی به تربیت غریزه ی کودک خواهد نمود.

کودکان خویشتندار آنانی هستند که توانسته اند به غرایز خود فایق آیند و خوشی و آرامش طلبی خویش را در زمان مقتضی دنبال کرده و بتوانند برای ارضای نیازهای خود به مقدار مقتضی صبر کنند.

پنج) تربیت اراده: اراده را فقط می توان با اراده تقویت کرد و نه با هیچ چیز دیگری! از آنجاییکه اراده خود عامل تربیت هر قوای دیگری در نهاد کودک است، تربیت اراده نیز می بایست بمدد خود تحقق یافته و از این جهت تربیت آن حایز اهمیت شایانی در زندگی فرد است. کودکان ونوجوانان بااراده آن دست از کودکانی هستند که آموخته اند برای رسیدن به اهداف معین گشته می توانند اراده کنند و از هیچ، همه-چیز بسازند.

برای رسیدن به این درک و شعور در کودک، این وظیفه ی تربیت کنندگان است که شرایط را بنحوی مهیا کنند تا کودکان در مسابقه هایی نه چندان جدی (با خود و سایر همسالان)، اهداف سبک از پیش تعیین شده را با درایت خود به سرانجام رسانده و هدف مطلوب را حاصل کنند و بدین ترتیب از مزایا و پاداش هایی در ارتباط با هدف های موضوعه برخوردار گردند.

کودکان بااراده، کودکانی کامیاب و خویشتن دار هستند. هر کجا که غریزه باشد، اراده نیز می بایست حضور داشته باشد تا به این اسب چموش خودخواه افسار زده و آن را رام کند. کودک می بایست یاد بگیرد که می تواند از میان انواع و اقسام واکنش ها در رابطه با یک کنش خاص با اراده ی فعال خود، یکی را برگزیند که از درد، رنج و غم وجودی اش کاسته و توامان برای خودش، اطرافیان نزدیکش و نهایتا تمامی دیگر افراد، خوشی، آرامش و شادی را رقم بزند و این همانا کارکرد اراده است.

برای تربیت اراده ی کودکان لازم است که اراده کردن را به آنها آموخت. هر جاییکه اراده ی آزاد حضور داشته باشد، مسئولیت هم موضوعیت می یابد، پس لازم است که کودکان بیاموزند، حالا که مختارند و اراده می کنند تا عملی را شکل دهند، در پس آن می بایست مسئولیت آن را نیز چه خوب و یا چه بد برعهده بگیرند. کودکان بااراده، کودکانی شجاع و مسئولیت پذیر خواهند بود…

شش) تربیت وجدان: اگر تعریف وجدان را بعنوان عقل عملی بپذیریم، پیامد آن این خواهد بود که با پرورش عقلانیت ذهنی و تجربه گرایی روانشناختی، کودکان، خود؛ سایق ها و تکانه های وجدانی خویش را کشف کرده و بجهت حصول شادی در زندگی خود بکار می بندند. زیگموند فروید بر این باور بود که وجدان (فرا-خود) چیزی نیست جز اندرونی ساختن ارزش ها و هنجارهای بیرونیِ تعریف شده در سطح خانواده و اجتماع، من با این نظر مخالفم و این تعریف را برای وجدان روانشناختی مناسب تر می دانم تا وجدان وجودشناختی.

وجدان وجودشناختی نوعی کارکرد مغز بشری است و ریشه ی آن در تئاترهای ذهنی کودک مبتنی بر اصل همذات پنداری است. برای کشف طلا از دل زمین به ابزارهایی نیاز داریم، مثلا بیل و کلنگ! برای کشف وجدان هم به ابزارهایی نیاز خواهیم داشت، مثلا عقل (ذهن) و تجربه (روان). همانطور که بیل و کلنگ ابزاری برای رسیدن به طلا هستند و خودشان ماهیتا طلا نیستند، مجموعه ی ذهن – روان بشری توامان با فعالیت ذاتی خود یعنی عقلانیت و تجربه گرایی، اسباب کشف وجدان و گرایش های آن را در نهاد آدمی فراهم خواهد ساخت؛ وجدانی که خود نه از جنس عقل است و نه از جنس عمل؛ آن گوهرِ ناب معدن وجود بشری.

تربیت وجدان در کودکان محقق نخواهد شد جز با تشویق آن ها به تفکر استدلالی در پیرامون تجربیاتشان در خلال زندگی. کودکی که یاد بگیرد تعمق و تفکر کند و به نتایج تجربیات خود در زندگی بیاندیشد، کودکی با وجدان خواهد بود. یکی از تکنیک های موثر در این باره تلاش تربیت کنندگان به فراهم آوردن فضاهایی است که در آن ها کودک در رابطه با اعمال خود گفتگو کند.

کودکان می بایست هرازچندگاهی دعوت شوند تا در محکمه ای دوستانه از اعمال خود در مقابل دیگران (بویژه همسالان) دفاع کنند. این دفاعیه ها راهی است در جهت کشف وجدان تا اینکه صدای لطیف وجدان از پس ضجه های غریزی به گوش کودک رسد…

هفت) پرورش روح: دوباره به امر پرورش بازگشتیم. روح نیازمند پرورش است تا بزرگ و وسیع گردد، تا پرورده گردد و وسعت یابد. برای پرورش روح می بایست کودکان به سمت اخلاقیات وجدانی سوق داده شوند، کودکان را همچنین می بایست از شبه-اخلاقیات ….. برحذر داشت زیرا این شعایر ….. عامل اصلی تحقیر روح هستند.

کودکی که در اعمال خود بیاندیشد و یاد بگیرد که وجدان خود را در خلال زمان کشف کند (وجدانی که آنجا حاضر است تا کسی آن را کشف کرده و آن را از تاریکی به روشنایی بیاورد)، حال با اراده ی تربیت شده ی خود به آن وجدان مکشوفه جامه ی عمل خواهد پوشاند و بدین روی روح خود را پرورش خواهد داد. من بر این باورم، بمجرد اینکه کودکی قادر شود تا تمایلات وجدانی خود را کشف کند، اراده ی خود را برای تحقق آن ها به کار انداخته و بدین ترتیب اسباب یک زیست اخلاقی را (که نتیجه ای جز پرورش روح برای آن متصور نتوان بود) فراهم خواهد ساخت.

پرورش روح کودک در گرو پرورش اخلاقیات وجدانی وی است. نتیجه ی اصلی یک روح پرورش یافته، یک زیست اخلاقی و شاد است. کشف تدریجی گوهر وجدان بتوسط کودک در خلال سالهای اولیه ی زندگی، می بایست منتهی به مرحله ای گردد که در آن کودک به کمک پرورش دهندگان رویه هایی را بجهت عملی ساختن وجدان خود اقتباس نماید. این رویه ها پس از امر به اخلاقی زیستن برای کودکان موضوعیت می یابند و به این روند سرعت خواهند داد.

کودکان بتوسط پرورش دهندگان می بایست با نتایج حاصل از اخلاقی زیستن و شادی مرتبط با آن آگاه گردند و کودک می بایست با عقل و تجربه در گذر زمان به این مهم واقف گردد که اخلاقی زیستن نتایج ملموس زیادی بهمراه خواهد داشت. می توان به کودکان یادآوری کرد که هر چه سهم آن ها از هستی در روح بیشتر گردد، سهم آن ها از همه ی خوبی ها بیشتر شده و جریان زندگی آسانتر خواهد شد.

نتیجه گیری: مطالبی را که در رابطه با پرورش کودکان در صفحات قبلی این نوشتار ذیل عناوین هفتگانه مطرح گردیدند، اگرچه بنظر می رسد که طبقات هفتگانه ی یک هرم آموزشی باشند، اما بنوعی نیز بشکلی همزمان رخ خواهند داد. این یعنی اینکه انتظار نمی رود، پرورش جسمانی کودک اول بشکل کاملی صورت گرفته و سپس مرحله ی بعدی یعنی پرورش ذهن وی تعقیب گردد اما روی هم رفته می توان از ترتیب این مراحل نتیجه گیری کرد که پرورش جسمی کودک بر پرورش روحی آن تقدم در زمان و اهمیت داراست، زیرا زمانی که جسمی نباشد، وجود روح کودک نیز قابل تصور نخواهد بود.

این تقسیم بندی بر اساس نظریه ی روابط بنیادین انجام گرفته و من لازم ندیدم که در این مجال به توصیف قرائت خود از روح بپردازم، فقط لازم می دانم که بیان کنم آنچه از واژه ی روح انتظار می رود در ذهن مخاطب این نوشتار مستفاد گردد، صرفا مقوله ای انتزاعی بجهت تضمین عضویت آدمی چونان یک جزء در کل مجموعه ی هستی است و نه هیچ چیز ماوراءالطبیعی دیگری.

عدد 2 جزئی از مجموعه ی اعداد طبیعی است اما عدد 2.5 نه! این عضویت و یا عدم عضویت را می توان با “اصل روح روابط بنیادنی (…..)” توضیح داد. این عدم عضویت از آن جهت است که عدد 2.5 روح (تعریف) مشابهی با روح (تعریف) حاکم بر مجموعه ی اعداد طبیعی نداشته و این عضویت منطقا باطل است.

از آنجاییکه من در مدل خود آدمی را جزئی از مجموعه ی جهانیِ “دی” می دانم، لازم دیده ام که برای این عضویت، روح مجموعه ی جهانی (دی) را در وجود آدمی (…..) بگنجانم. خاستگاه معرفتی روح در این مدل، اصل فوق الذکر است. حال روش درست زندگی (…..) تلاش دایمی برای حفظ این عضویت و گسترش خود در کل است. مثلا عدد 2 بتواند در خلال زمان با حرکت به سمت انتهای مثبت نمودار اعداد، به اعداد بزرگتری تبدیل گردد، مثلا 100 یا 100,000 و یا غیره (و حتی برعکس)! و این همان پرورش و یا تحقیر روح است که وصف آن ارایه شد.

تکمله و خاتمه ی بحث: در کل می توان گفت که من از موافقین “تربیت رادیکال” هستم. افرادی هم پیدا می شوند که نام متخصص علوم رفتاری و یا تربیتی را روی خود نهاده اند. این افراد در امر پرورش کودکان آنچنان محتاط و محافظه کارند که بدون هیچگونه دردسری می توان ایشان را از پروسه ی تربیت کودکان حذف نمود، بی آنکه اختلالی در این امر رخ دهد.

ایشان آنچنان با مماشات به این امر می نگرند که گویا بودن و نبودنشان در عرصه ی تربیت کودکان نقشی ندارد و علیرغم حضورشان، کودکان تربیت ویژه ای دریافت نمی کنند. این باصطلاح متخصصین عمدتا خود صاحبنظر نبوده و چشم به دهان شخصیت های شناخته شده ی این حوزه دارند بنحویکه نظرات ایشان را همچون افسانه ی وحی مُنزَل برشمرده و کوچکترین تخطی از آن ها را برای خود و دیگران جایز نمی شمارند.

البته اینکه ایشان تا به این حد حرف گوش کنانه رفتار می کنند، نقطه ی قوت ایشان است (شاید بتوان ادعا کرد که تنها نقطه ی قوت وجودی آنهاست)، اما برای تربیت نسل های زیادی از کودکان بشکل پسندیده ما به چیزی بیشتر از حرف گوش کنی افراطی تربیت کنندگان نیازمندیم. این چیزِ بیشتر خلاقیت ایشان است تا بتوانند در هر برهه ای با توجه به داده های موجود بهترین راهِ ممکن را برگزینند.

قانون پرورش و تربیت کودکان و نوجوانان اگرچه امر خطیری است اما همچنین فرآیندی خودانگیخته (Auto-Run) نیز می باشد، زیرا وجود کودک اُرگانیسم زنده ایست که برای بقاء برنامه ریزی ژنتیکی شده است. ما انسان هایی که نام خود را تربیت کننده و یا پرورش دهنده می گذاریم، می بایست نسبت به این امر خوش بین باشیم. این یعنی اینکه جسم و سایر کیفیات آن که خود را چونان سایر لایه های وجودی متجلی می سازند، استعدادی ذاتی برای رشد و نمو دارند؛ تنها مسئولیت دیگران شاید عدم سرکوب آن استعداد ذاتی بنام قانون تربیت باشد.

امتیاز شما به این نوشته

0

0

اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بهرانی
بهرانی
7 سال قبل

یادش بخیر ?