دی داد

موقعیت:
/
/
در رابطه با گره های روان-تنی (016-002)
راهنمای مطالعه

برچسب و دستبندی نوشته:

نویسنده: دی داد

1395-05-31

در رابطه با گره های روان-تنی (016-002)

آدمی بشکل فطری از بدو تولد و قبل از آموزش دیدن برای بسیاری از محرک های دینای بیرونی بشکل غریزی، پاسخ های از قبل تعیین شده ای را داراست. این پاسخ ها ماورای هر گونه استدلال و بکار بردن قوه ی عقل هستند. این بدآن معناست که شاید این چنین پاسخ هایی همانا تحقق یافتن استعدادهای زیستی آدمی باشند.

این پاسخ ها قاعدتا چیزی نیستند جز تبلور خصایل زیستی نوزادِ انسان که بشکل کاملا برنامه ریزی شده ای در مواجهه با هر گونه کنشی، پا به عرصه ی ظهور گذاشته و عینی می شوند. این تحلیل همچنان ذهن مخاطب را مشغول به یک پرسش بنیادین نگاه می دارد. این پرسش این است که چه کسی این برنامه ریزی را کرده است؟ چه کسی به نوزاد آدمی (و طبق چه ساز و کاری) آموخته است که چگونه پاسخ هایی را در مواجهه با محرک های خاص از خود بروز دهد؟

در پاسخ باید گفت که هیچ کس! همانا این ساز و کار ذاتی و گوهریِ طبیعت نوزاد آدمی است که چنین شرایطی را محقق می سازد. این پرسش مثل آن است که بپرسیم، چه کسی به آب آموخته است که روان باشد و یا اینکه در 100 درجه تبخیر گردد! هیچ کس! این طبیعت آب است. آب برای این شکل بودن بتوسط کسی تربیت نشده است.

این ماحصل یک دستگاهِ دستگاه-ساز است و دستگاه اول، خود، دستگاه شده است. چیزها در ارتباط با یکدیگر بدین گونه با هم پس از دیالکتیکی طولانی به آرامش رسیده اند و این آرامش مدیون همه ی همین چیزهاست و نه چیزی خارج از آن ها.

نوزاد آدمی نیز بعنوان بخشی از فاز متعین هستی (یعنی کیهان) خود، در خود و بمدد خود به این پاسخ ها که همگی فطری و نتیجه ی ضروری و ناگریز ماده ی وجودی اوست، دست یافته است. پس بجهت دادن پاسخ های فطری و ذاتی به محرک های بیرونی مبتنی بر طبیعت آدمی، آدمی به مرور زمان به درکی از پاسخ های مناسب برای محرک های خاص می رسد.

این درک، زمانی با آگاهی آدمی ترکیب می شود که آدمی مراحل رشد را سپری کرده و به سنین بالاتر (قبل از 7 سالگی) برسد. در آن هنگام، بسیاری از پاسخ های کودک دیگر به صِرفِ طبیعت وی نبوده و شاید بتوان آن ها را بنوعی برآیند عنصر طبیعی و عنصر عقلانی دانست.

قاعدتا محرک ها نیز در این سن برای کودک (و در سنین بالاتر برای آدمی)، دیگر به سادگی محرک های اولیه نبوده و از پیچیدگی های بیشتری) برخوردار گشته اند. کودک با توجه به طبیعت خود صرفا به موضوعات خاصی توجه و تمایل نشان داده و از توجه کردن به بسیاری از مسایلِ دیگر بی نیاز است. در این برهه کودک کاملا غریزی و طبیعی است و کمتر بمدد عنصر ملاحضات شبه-عقلانی تحریف شده است.

معنایی که از تحریف در جمله ی قبل مراد می شود، درکی از عقلانیت به مثابه یک امکان درونی آدمی است که متاسفانه برای همگان محقق نمی گردد و آدمیان عمدتا با تعریف تحریف شده ای از عقلانیت دست و پنجه نرم می کنند و چنین تعریف تحریف شده ای قاعدتا به تعدیل کردن های تحریف شده ای منجر خواهد شد. قاعدتا خرد و خردورزی بماهو خرد و خردورزی، همانا بر تمامی نیازها و الزامات طبیعی و ماده شناختی آدمی صحه خواهد گذاشت.

آدمی بمرور زمان با تلفیق کردن “یاد خویش از پاسخ های مناسب به هرگونه محرکی” با “تمایل درونی به ارایه ی پاسخی خاص به یک محرک” به مجموعه ای از مدل ها در ذهن خویش برای تحلیل محرک ها و پاسخ های متناظر با آن ها دست خواهد یافت. این مدل ها در آینده شدیدا مدیریت پاسخ ها را بر عهده خواهند داشت.

یعنی بطور کلی پاسخ های آدمی به محرک ها در اوایل زندگی، بیشتر شکل ناخودآگاه داشته و در گذر زمان با تغییر محیط زندگی آدمی شکل خودآگاه به خود می پذیرد. البته پاسخ های ناخودآگاه و غریزی با توجه به اصل بقاء همواره نزد آدمی موجود و زنده خواهند بود اما با گذر زمان و رسیدن آدمی به سنین بالاتر بیشتر پاسخ های ناخودآگاه با عنصر خودآگاهی تلفیق شده و رنگ و لعاب ارادی به خود می پذیرند تا غیرارادی.

همانطور که از اسم پاسخ ارادی پیداست، این پاسخ ها با نوعی تعمق و تفکر همراه بوده و این تفکر همانند مسایل مربوط به آن، با قیاس ها و مقایسات همراه است. مقایسات بدون داشتن پیش فرض ها و مدل ها امکان پذیر نبوده و هرگونه مقایسه ای می بایست با چارچوب ها و الگوریتم های نقش بسته در نهاد (روان) آدمی انجام پذیرد.

در این مرحله است که آدمی به مدیریت پاسخ های خود در قبال محرک ها می پردازد. مخلص کلام اینکه در گذر زمان پاسخ های آدمی از شکل غریزی صرف به شکل ارادی میل کرده و همانطور که از نام ارادی پیداست، عنصر ذهن و تفکر خودآگاه به پاسخ های آدم بالغ اضافه می گردد.

این است که آدمیان هر چه مسن تر می گردند، عمیق تر می شوند، زیرا روان آن ها پر از نمونه های مشخص و مشابه است که برای دادن پاسخی خاص به یک محرک خاص می توانند از آن ها مدد جسته و با انجام مقایساتی با تجربیات گذشته، تصمیم بهتری بگیرند.

به بحث اصلی باز می گردیم. حال آدمی نزد خود مجموعه ای از مدل ها را داراست که بتوسط آن ها انتظار دارد که یک محرک خاص به چه شکل خاصی پاسخ داده شود. این انتظارات همانطور که قبلا توضیح داده شد، همگی اقتضای عنصر غریزه و تعقل آدمی (فطرت آدمی) هستند.

{نکته: منظور از فطرت در این مکتب روانشناسی نظری همانا وجدان است که اسم دیگر آن را می توان عقل در ساحت عمل گذاشت. عقل در ساحت عمل با رفتار غریزه ناهمنوا بوده و این همانا راز تقلاهای همیشگی و نیروهای واگرای درون آدمی است، که شاید همنوا شدن غریزه با وجدان را بتوان همان فرآیند فردانیت آدمی با سایه اش در نظریه ی روانشناسی تحلیلی یونگ دانست.}

در ادامه ی این نوشتار، سعی می شود که علت و ساز و کار شکل گیری عقده های (گره های) روانشناختی نزد آدمی بررسی گردد. محرکی خاص بر آدمی عرضه می گردد و آدمی طبق غریزه ی خود الزامی درونی برای دادن پاسخی مناسب به آن را داراست. اما شرایط تحقق این الزامِ درونی می بایست در ظرف بیرونی توامان با محرک مزبور برقرار باشد.

متاسفانه اگر شرایط بیرونی مناسب نباشد (که این قید بیرونی هم متاثر از الزامات غریزی آدمی است)، فرد نمی تواند و یا بهتر است گفته شود که مجال کافی برای ارایه ی پاسخ مناسب را نخواهد داشت و این موقعیت (وجود محرک بیرونی و عدم ارایه ی پاسخ) چونان یک انباشت روانشناختی در روان وی ذخیره خواهد شد که نهایتا این مسئله با یک مجموعه احساسات ناپسند که از عدم نیل به مقصود به وجود آمده اند، همراه شده و یک گره را شکل می دهند.

طبق ساز و کار LIFO در روان آدمی {LIFO: انباشت های جدید که در گذر زمان در نهاد آدمی (روان) ذخیره می گردند، بیشتر در دسترس آن بخش از روان هستند که در ناخودآگاه آدمی بکار بسته می شود}، فرد به زودی علت گره را از یاد برده ولی متاسفانه حالات ناپسند نزد وی چونان نشانه هایی روان-تنی ابقاء می شوند.

این حالات تحت ذهن ناخودآگاه گسترش یافته و تبعات آن به سایر بخش های روان نیز تسری می یابد. حال فردی که دچار گره ی روانی شده، حالاتی از خود بروز می دهد که معمولا در اثر مواجهه با محرک هایی از آن دست تشدید می گردند.

البته عدم ارایه ی پاسخ مناسب به محرک های بیرونی نه تنها با شاقول غریزی انتظارات و مقتضیات جسم شناختی آدمی بلکه با شاقول نیمه غریزی – نیمه عقلایی مقتضیات ذهن شناختی آدمی نیز قایل سنجش است: مثلا کسی در برابر محرک احوالپرسی از جانب دیگران، تمایل به دادن پاسخ مناسبی را داراست که اگر شرایط محیطی این موقعیت را فراهم نیاورند، این فرد نیز بنوعی دچار گره خواهد شد {نکته: به تعبیر عامیانه حس انجام این عمل در تنش می ماند!}، با این تفاوت که گره ی مزبور از جنس مسایل غریزی و بنیادی فرد نبوده و شعاع دایره ی اثرگذاری آن نیز کمتر خواهد بود.

از این جهت است که گره های دوران کودکی فرد که بازه ی شکوفایی اعمال غریزی آدمی است، شدت و دامنه ی اثرگذاری بزرگتری داشته و احوالات ناپسند و تظاهرات آن ها بمراتب بیشتر است.

تا اینجا بحث در رابطه با محرک هایی بود که مستقیما بر خود فرد واقع می شوند اما گاهی نیز محرک ها مستقیما به ما وارد نمی شوند {نکته: البته نهایتا ما این محرک ها را احساس می کنیم و به ما وارد می شوند، اما منظور این است که مفعول مستقیم (Accusative) آن ها ما نبوده و در ارتباط با محرک می توان گفت که مفعول غیرمستقیم (Dative) آن هستیم}.

فرض کنید که فردی به شما تعرض فیزیکی کند. این تعرض یک محرک است که پاسخ آن بشکل غریزی دفاع از خویشتن است. حال اگر شما در حالی باشید که مثلا دستان شما بسته باشد و نتوانید از خود دفاع کنید، یعنی نتوانید به محرک های مربوطه پاسخ مقتضی بدهید؛ دچار عقده می شوید (گره ی نوع اول).

حال سناریو را عوض می کنیم. فرض کنید که کسی به کس دیگری که شما آن را نمی شناسید، حمله ی فیزیکی کند و آن فرد در شرایط مکانی و زمانی گیر افتاده باشد که نتواند از خود دفاع کند. در آن صورت شما با فرد مضروب همذات پنداری می کنید. یعنی انتظار دارید (البته با توجه به موقعیت خودتان این همذات پنداری می تواند با هر یک از طرفین باشد. ولی فرض کنید که فرد ضارب هموطن شما نیست و شما بخاطر عِرق ملی با فرد مضروب همذات پنداری کنید) که ایشان دقیقا نقش مورد نظر شما را بازی کرده و به مقابله به مثل بپردازد.

ولی اگر این کار بخاطر شرایط محیطی از دست وی برنیاید، شما دوباره در معرض شکل گیری گره های روانی هستید. البته این نوع گره ها را که میتوان اسم آن ها را گره های نوع دوم نامید نیز همانند گره های نوع اول آثار مخرب فراوانی بر شخصیت فرد که همانا توازن ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه وی می باشد، خواهند داشت. در رابطه با گشودن گره ها در مقالات پیشین، توضیحاتی داده شده بود {نکته: رجوع شود به مقاله ی The Psychological Nodes}.

در پایان ذکر این نتیجه گیری الزامی است که فرآیند شکل گیری گره در آدمی یا در ناهمنوایی محرک – پاسخ با پیش نیازها (الزامات) زیست شناختی آدمی شکل می گیرد و یا در ناهمنوایی محرک – پاسخ با پیش فرض ها (انتظارات) شناختی آدمی. هر یک از این دست گره ها خود می توانند به شکل نوع اول یعنی مفعول مستقیم محرک بودن و یا به شکل نوع دوم یعنی مفعول غیرمستقیم محرک بودن، شکل بپذیرند.

در پیوستار شدت احوالات ناپسند ایجاد شده بتوسط گره ها که شرح آن ها در بالا رفت، گره های زیستی نوع اول اثرات مخرب بیشتری داشته تا گره های شناختی نوع دوم با کمترین اثر مخرب (طبق شکل زیر):

002-016

امتیاز شما به این نوشته

0

0

اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پوریا
پوریا
7 سال قبل

دیداد جان، از مقاله مفیدی که نوشتین خیلی ممنونم.

با توئجه به مطالبی که شما گفتید، به نظرمی رسد بخشی از وجود ما بصورت خودکار عکس العمل نشان می دهد و ما ممکن است طبق آن عمل کنیم و اصلا از آن آگاه نباشیم. برای مثال، در مورد من، زمانیکه در محیطی، فردی رفتاری انجام دهد که مورد پسند من نیست ، من به تازگی متوجه شده ام که بصورت کاملا خودکار ابتدا احساس منفی به او نشان می دهم و بعد در ادامه با استدلال های به ظاهر درست خودم رو از او بالاتر می یبینم (او رار تحفیر می کنم).

دی داد
7 سال قبل
پاسخ به  پوریا

درست می فرمایید…