دی داد

موقعیت:
/
/
نظریه ی فلسفی روابط بنیادین در وجود آدمی (01_08-000)
راهنمای مطالعه

برچسب و دستبندی نوشته:

نویسنده: دی داد

1395-04-25

نظریه ی فلسفی روابط بنیادین در وجود آدمی (01_08-000)

نظریه ی فلسفی “روابط بنیادین در وجود آدمی” که از این پس به اختصار آن را “روابط بنیادین” می خوانیم، نظریه ای در حوزه ی فلسفه است. همانطور که می دانیم دانش فلسفه به شاخه های مختلفی تقسیم می گردد که از جمله ی آن ها می توان به منطق (Logic)، اخلاق (Ethics)، متافیزیک (Metaphysics)، معرفت شناسی (Epistemology) و غیره اشاره نمود.

این نظریه بطور کلی نظراتی را در تمامی شاخه های فلسفه ارایه خواهد کرد اما بشکل جزئی تر و دقیق، تئوری ای در شاخه ی متافیزیک (فلسفه ی اولی) است که به بیان نظراتی هستی شناختی (هستی شناسانه) پرداخته و در کنار آن شکل نوینی از منطق را ارایه کرده و همچنین نظامی اخلاقی را نیز معرفی می نماید. نقشه ی تعیین مختصات این نظریه در درخت دانش بشکل زیر می باشد:

The Philosophical Theory of Fundamental Relations in Human Existence / F. R. H. E

* دانش

← فلسفه

← علم

← فلسفه ی علم

** فلسفه

← متافیزیک ← هستی شناسی1

← منطق2

← اخلاق3

1، 2 و 3 ← F. R. H. E.

بشکل کلی می توان نتیجه گرفت که روابط بنیادین نظریه ای هستی شناختی (هستی شناسانه) است که در کنار امر خطیر هستی شناسی به ارایه ی نظاماتی نوین در حوزه های منطق نظری (Philosophical Logic) و اخلاق (Ethics) نیز می پردازد.

اصول اولیه ی نظریه:

اولین پرسشی که در اینجا مطرح می گردد این است که آیا می توان قایل به موجودیت ذهن و یا بطور کلی چیزی بغیر از ماده بود. این موضوع در حوزه ی فلسفه به مسئله ی جسم – ذهن (Body – Mind Problem) شهرت دارد. دو مفهوم کلی در این حوزه بتوسط فلاسفه ی بزرگ تابحال مطرح گردیده است. یکی مفهوم Monism و دیگری مفهوم Dualism. در مفهوم “مونیسم” استدلال می شود که ذهن موجودیت ندارد و هر آنچه درگیر آن هستیم چیزی جز جسم نیست. بدین شکل که فقط ماده موجود بوده و اصالت دارد و پدیداری به نام ذهن صرفا نامی است بر واکنش های بیوشیمیایی سلول های عصبی که خود نیز بالذات مادی هستند. در این مفهوم صرفا قایل به موجودیت حواس پنجگانه هستیم و از سطح ماده بالاتر نمی رویم.

در مقابل مفهوم مونیسم، مفهوم دوئالیسم مطرح می گردد که در آن ذهن موجودیت داشته و از جسم جداست.

اولین پرسش پیش روی روابط بنیادین پاسخ به پرسش مطروحه در زمینه ی مسئله ی “جسم – ذهن” می باشد. پرسش فوق را بشکل زیر می توان بشکلی ملموس تر نیز مطرح نمود:

– آیا ذهن وجود دارد؟ پاسخ روابط بنیادین به این پرسش بشکل زیر خواهد بود:

از ریاضیات شروع می کنیم. مجموعه ی زیر را در نظر بگیرید:

{2، 1، 0، 1-، 2-}

این مجموعه، مجموعه ای ساده و پنج عضوی است. جمع جبری این مجموعه بشکل زیر محاسبه می گردد:

0 = (2) + (1) + (0) + (1-) + (2-)

جمع جبری این مجموعه صفر است در صورتیکه این مجموعه 4 عضو دیگر به غیر از صفر نیز داراست. از استدلال فوق میتوان گزاره ی زیر را نتیجه گیری کرد:

یک مجموعه چیزی بیشتر از جمع جبری اعضای آن مجموعه می باشد. (اولین اصل روابط بنیادین)

با استناد به گزاره ی اثبات شده ی فوق می توان نتیجه گرفت آن چیز که در انسان بعنوان جسم ادراک می گردد، عملا جمع جبری اعضای مجموعه ای است که خود بالاتر از چنین جمعی واقع می شود. اعضای مجموعه ی ما عناصر فاز ماده است که تجمیع همگی آن ها فاز ماده ی ما را بوجود می آورد. از اینرو از این گزاره ها بشکل قیاسی نتیجه می گیریم که مجموعه ی انسان چیزی بیشتر از جمع جبری مولفه های سازنده ی آن ها (ماده) بوده که این چیزِ بیشتر (سطح بالاتر) را ذهن می نامیم. از اینرو در روابط بنیادین از سطح فاز ماده بالاتر آمده و سطوح غیرمادی را متصور خواهیم بود. در روابط بنیادین، ذهن موجودیت داشته و از نظر سطح تعالی، سطحی بالاتر از جسم را نیز داراست. در روابط بنیادین از آفت ماده گرایی صرف رها شده و امکانات بیشتری را برای شناخت هستی تجربه می کنیم.

حال همانند قبل دوباره سوالی که مطرح می گردد این است که آیا به وجود همین دو سطح بسنده کرده و هستی را بتوسط آن ها می شناسیم؟ پاسخ خیر خواهد بود. در این جا می بایست اشاره ای به روش فروکاهش دادن (Reductionism) داشت. حال که توانستیم از سطح ماده با اثبات منطقی بالاتر رویم، می توان دوباره به تبعیت از همان روش، سطوح بالاتری را نیز متصور شد و این سطوح تا بینهایت ادامه پیدا می کنند. از اینرو این بار از حرکتی متفاوت استفاده کرده و از بالا به پایین حرکت می کنیم و هستی انسان را به کمترین لایه های ممکن (سطوح ممکن) تقلیل خواهیم داد. سطوح به دست آمده در صفحات بعدی این کتاب بتفصیل توضیح داده خواهند شد.

اکنون در این جا سعی در حرکت از وحدت به کثرت را خواهیم داشت. در تمام هستی دو حرکت را بیشتر نمی توان متصور بود. یکی حرکت از کثرت به وحدت و دیگری حرکت از وحدت به کثرت. با مثال زیر می توان به فهم صحیح تر و شفاف تری در باب این مقوله رسید. اگر شما به فضایی بروید که در آن تعداد زیادی گل، تعداد زیادی سبزه و درخت و تعداد زیادی سنگ و مقادیر زیادی خاک باشد، شما در توصیف آنچه که دیده اید بشکل بالا اقدام نکرده و خواهید گفت که دشتی را دیدم. بدین ترتیب ذهن شما از کثرت مولفه های موجود فوق الذکر به وحدت دشت حرکت کرده است.

ولی اگر شما دانشمندی گیاه شناس باشید، برای شناخت تک تک مولفه های موجود در دشت ناگزیر خواهید بود که از وحدت دشت به کثرت مولفه های موجود در آن، بعنوان مثال گیاهان، درختان و غیره حرکت کنید که این نیز بیانگر حرکت شما از وحدت به کثرت خواهد بود. بطور کلی حرکت از سمت وحدت به کثرت را Break-down و برعکس آن را Roll-up می نامیم. منطق مستتر در این حرکات ایجاب می کند که ماهیت یک پدیدار در هر دو نوع از حرکت، سیاقی منظم را طی نماید.

برای فهم بهتر این مطلب به مثالی توجه فرمایید. فرض کنید که از شما بخواهند تا دستگاه چاپگری را کاملا از هم باز کنید. قطعا چنین اقدامی حرکت به سمت کثرت (Break-down) خواهد بود. اگر شما تمامی بخش های چاپگر را از هم جدا کنید و بدون آنکه بخشی اضافه یا کم آید، بتوانید دوباره همه ی آن ها را سر هم کرده و به سطح چاپگر برگردید، بشکلی که چاپگر عملکرد قبلی خود را حفظ نماید، شما به ساز و کار پدیدار مزبور (چاپگر) واقف بوده و به کررات توانایی انجام این تکرار را خواهید داشت.

اسم این روش منطقی به جهت ارزیابی فروکاهش صحیح پدیده ها را روش منطقی Break-down / Roll-up می نامیم. روابط بنیادین سعی در فروکاهش پدیده ی هستی انسان را به اجزاء سازنده ی آن خواهد داشت و در هر مرحله با استفاده از این روش منطقی صحت سنجی فروکاهش های لازم الوجود را مورد بررسی قرار خواهد داد.

در روابط بنیادین می بایست وحدت کل را تعریف نمود تا بتوان از آن به کثرت هستی حرکت کنیم.

……….

{ادامه در نوشتارهای دفاتر دیگر…}

تاریخ نگارش: 88

امتیاز شما به این نوشته

3

1

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها