دی داد

موقعیت:
/
/
اثر ناخودآگاه رام شده (167-003)
راهنمای مطالعه

برچسب و دستبندی نوشته:

نویسنده: دی داد

1395-01-15

اثر ناخودآگاه رام شده (167-003)

“اول خود را در کنار زاکربرگ و همسرش یافتم. هر دو آنها مشغول محبت کردن به فرزند خردسال خود بودند. به کسیکه نمی دانم دقیقا چه کسی بود اما احتمال می دادم که از اطرافیان نزدیک من باشد، گفتم که نگاه کن! این ها بنوعی ثروتمندترین انسان های روی کره ی زمین هستند. اما ببین که چقدر ساده پوش اند.

من در کنار آن ها در مکان هایی نه چندان غریبه قدم می زدم. به مغازه ای رسیدیم و من مارک را در آنجا با چهره ای نسبتا متفاوت یافتم. از او پرسیدم که آیا شروع کار facebook را از اینجا رقم زده است؟! وی به من جواب هایی داد که دقیقا به خاطر ندارم اما فکر می کنم که مخالفت کرد. بعد من به دلایلی از آن فضا خارج شدم و در محیطی باز قرار گرفتم که شبیه به محوطه ی اطراف ریل قطار بود. در آنجا مردمان در مقابل چشمان من رنگ عوض می کردند. گویا در حال تماشای فیلم سیاه و سفیدی بودم که با تکنولوژی رایانه ای رنگی شده بود.

در میان جمع آلبرت آینشتاین قرار داشت. با یکی از دوستان که مطمئن بودم او را می شناختم، در رابطه با وی صحبت کردیم و من مثل همیشه مشغول ستایش شخصیت وی شدم. بخاطر دارم که به دوست خود ابراز کردم که من برای وی گریه هم کرده ام. دوستم نیز تصدیق کرد که او هم گریه کرده است. آینشتاین با آن چهره ی مهربان همیشگی اش ایستاده بود و موهایش تحت نیروهایی ناشناس بالا و پایین می شدند.

ناگهان گمان کردم که من به درون این اتمسفر در ظاهر تلویزیونی راه دارم. وارد تصویر شدم و آینشتاین عزیز را که دیگر خسته شده بود و به سمت مقصد خود رهسپار بود، دنبال کردم. او در کنار ریل قطار به مسیر خود ادامه داد و من همچنان پشت سرش حرکت می کردم. حرکت من آنقدر نرم و چابک بود که گویا در حال پرواز کردن بودم. مردمانی با لباس های بسیار قدیمی همچون مردمان عرب سده های پیشین از کنار ما عبور کردند و من لَختی خیال کردم که در مناطق جنوبی ایران هستیم.

ینشتاین وارد خانه ای خرابه شد. بمجرد ورود به درون خانه فهمیدم که خواب هستم. ترس زیادی بر من مستولی شده بود زیرا همیشه از کودکی از چهره ی کهنسالی آلبرت می ترسیدم. وقتی وارد خانه شدم، او را ندیدم. می دانستم که او سالهاست که درگذشته است. اما با این وجود، با توجه به اینکه فهمیده بودم در حال خواب دیدن می باشم، دل را به دریا زده و به دنبال آن درون اطاق ها شدم. مثل شبحی در هوا پرواز می کردم و تصویر پشت سر آلبرت در ذهن من بود. ناگهان در لحظات ترس متوجه شدم که تصویر در مقابل چشمانم سیاه می شود و گویا لحظاتی که من می ترسم، خواب قطع می شود.

بعد از یکی دو باری قطع مشاهدات، خود را در کنار آلبرت یافتم. او پشت میز نشسته بود و من در یک صندلی در سمت چپ وی. با هم جملاتی رد و بدل کردیم و من همانجا فهمیدم که او آینشتاین واقعی نیست. از گوشه ی چشم به من نگاه های ترسناکی می کرد. من می دانستم که در خوابم و همین مسئله جرات مواجهه ی بیشتر با این پدیده را به من می داد. آلبرت قلابی شروع کرد به خواندن مقاله ای در رابطه با حرکت الکترون ها. مقاله را به زبان آلمانی می خواند و من می توانستم بفهمم که در خوانش به زبان آلمانی اشکال دارد. همچنان می خواند و نگاه های مرموزانه ای را با من رد و بدل می کرد.

بعد از لحظاتی فیلم بازی کردن کتاب را به کناری گذاشت و صحبت با من را در حوزه های دیگر به زبان احتمالا فارسی آغاز کرد. با او وارد گفتگو شدم و بعد از برهه ای صحبت کردن با وی، او را دعوت به انجام کاری کردم. او از این مسئله سر باز می زد اما من اصرار کردم و او نیز مجاب شد. من می دانستم که در خوابم، از اینرو بر خیلی از ملاحظات سیاسی خود پا گذاشته بودم. آلبرت مشغول شد و من چون می دانستم که ممکن است شرایط در حین خواب برای من بحرانی شود، بطور عامدانه ای خود را از خواب رهانده و انتخاب کردم که بیدار شوم و سپس بسادگی از خواب برخاستم.”

آنچه در دو صفحه ی پیشین نقل شد، گونه هایی از خواب های عجیب من در سحرگاه امروز (15/آذر/94) بودند. این خواب ها و جریان های غیرخطی شان برای هیچ یک از ما چیزهای جدیدی نیستند. گویا همه به همین نحو تجربه کرده ایم که در خواب هایمان از محیطی به محیط دیگر رفته و با افرادی همکلام شویم که دیگر زنده نبوده و یا اینکه فرسخ ها از ما دور هستند. این موارد چیزهای عجیبی نیستند. همگی محصول خلاقیت ذهن بشری بعنوان یکی از قوای بنیادی مغز وی بوده و می توان براحتی توصیفی علمی به همراه تبیینی تجربی از آن ها ارایه داد، اما موضوع خواب من چیز دیگری بود.

همانطور که در جای جای نوشته به آن اشاره کردم، در حین این خواب، من به خواب بودن خود واقف بودم. در حین خواب من بنوعی در حال تحلیل فلسفی – علمی خواب خود بوده و دقیقا می دانستم که چرا در حال تماشای چیزهایی هستم که در حال رخ دادن بودند. این خیلی عجیب است که کسی قادر باشد، خواب خود را مدیریت کند. جهان خواب ها و رویاها، جهان ناخودآگاه بوده و می بایست که ما نفوذی بر احوالات خود در آن ساحت نداشته باشیم. البته زیاد پیش می آید که در حین خواب دیدن بدانیم که خواب هستیم، اما اینکه در حین خواب دیدن، خواب خود را تفسیر کرده و بر اساس آن تفسیرها آن را اداره کنیم، حقیقتا پدیده ی عجیبی است.

من در حین رویا دیدن می دانستم که چرا می خواهم این رویا را ببینم، می دانستم که تفسیر این خواهش چیست و از همه عجیب تر اینکه از برهه هایی در خواب دقیقا همچون جهان واقع بشکل خطی قادر بودم که با برنامه ریزی و طی مراحلی منطقی، اتفاقات آن جهان را رقم بزنم، جوریکه گویا مطمئن بودم که در آن جهان اداره شونده 2 باضافه ی 2، همان 4 جهان واقعی است. این پدیده را من “اثر ناخودآگاه رام شده” قلمداد می کنم و بر این باورم که داشتن زندگی طولانی بر مدار برنامه و نظم، علت رخ دادن آن است. تو در خواب با آنکه می دانی خوابی و جهان خواب، جهان امور غیرمنطقی است؛ اما بشکل معجزه آسایی می توانی این جهان را بشکل منطقی مدیریت کنی.

در ادبیات روابط بنیادینی، ما از عالَم خواب به عالَم ناخودآگاهی تعبیر می کنیم. عالَمی که در آن، اراده خاموش است. اراده خاموش است زیرا که فرد دچار حالت دگرگون هوشیاری بوده و در فاز ناخودآگاه به سر می برد. اراده عنصر عقلانیت ساز است. اگر اراده ای در کار نباشد، فرد بشکل ناخواسته و غیرارادی دست به کارهایی می زند و برای هیچ یک از کارهای خود مسئولیتی ندارد. اما وقتی اراده در کار باشد، فرد گویا عامدانه رفتار می کند و در مقابل کارهای سرزده از جانب خود پاسخگوست. من به گمان خودم در این خواب عجیب دارای اراده بودم و از منظر تخصصی، همین قسمت عجیب ماجراست.

من به اراده ی خود حرکت می کردم و بشکل ارادی به کارها دست می زدم و از همه عجیب تر اینکه جهان نیز بشکلی منطقی و منطبق، به اراده ی من پاسخ می داد. همانطور که در دنیای واقع، وقتی تخم مرغ را به اراده ی خود نیمرو می کنی، جهان به تو نیمرو عرضه می کند و نه یک سوسیس یخ زده، در عالم خواب نیز من بشکل ارادی به جهان کنش می کردم و جهان نیز بطریق عرفی پاسخگوی کنش های من بود. “ناخودآگاه رام شده” را احتمالا هر کسی تجربه نخواهد کرد.

به یاد دارم که چند سال قبل، در تب و تاب مخفی نگاه داشتن رازی بودم. لو دادن این راز بسادگی و با گفتن یک جمله رقم می خورد. استرس زیادی در این زمینه مرا آزار می داد که نکند این آشکارسازی حقیقت را در خواب مرتکب شوم. همیشه بااضطراب می خوابیدم. اما پس از برهه ای فهمیدم که در خواب نیز نسبت به این قضیه که می بایست این راز را سر به مهر نگه دارم، آگاه هستم؛ از این رو در خواب نیز هرگز به این افشاء گری تن نمی دادم. به گمان من این مسئله نیز جنبه ی دیگری از این “ناخودآگاه رام شده” است و یا حتی خیلی ساده تر از این حرف ها؛ خودِ اینکه ما عمدتا در خواب از روی تخت به زمین نمی افتیم، نمودی دیگر از همین مسئله است…

امتیاز شما به این نوشته

0

0

اشتراک در
اطلاع از
guest
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حجت
حجت
8 سال قبل

من خواب ها را چندان جدی نمیگیرم.

admin
admin
8 سال قبل
پاسخ به  حجت

خواب ترجمان ناخودآگاه است و تحلیل آن یکی از مهمترین ابزارهای روانشناسی روانکاوانه…

sam
sam
8 سال قبل

یک تجربه ای که از خواب دارم اینه که بیدار میشم ولی میبینم هنوز در خوابم یعنی بیداری را هم در خواب دیده ام. تا جایی که ممکن است دو یا سه مرحله این امر یعنی بیدار شدن خیالی در خواب رخ دهد. جنبه آزار دهنده زمانی استکه خوابی وهمگین میبینم و نمیتوانم واقعا بیدار شوم.

sam
sam
8 سال قبل

در مورد مدیریت خواب یعنی بحثی که شما آغاز کردید، باید در حضور خودتون صحبت کنم.

شهروز جانباز
شهروز جانباز
5 سال قبل

در كتاب Lucid of dreams كنترل جريان رويا و هدايت آن به سمت مطلوب مطرح شده است. با اين روش مي توان خواب را به نوع دلخواه كارگرداني كرد. محدوديت هاي فيزيكي جبري برخي امكانات عالم رويا را از ما مي گيرند، اما در كل مي توان بسان روياي مطلوب فكر كرد و حركت نمود.