در رد علم بودن طب (۰۹۸-۰۱۱)

با ارجاع به یکی از مقالات مهم پیشین خود با عنوان «طب علم نیست: چه سنتی، چه مدرن» بر آن شدم که در اینجا به پاره ای از اِن قُلت های مخاطبین (که عمدتا اطبا بودند) در باب آن نوشتار پاسخگو باشم. از من پرسش شده بود که اگر طب علم نیست، پس چه است؟ من تلاش می کنم که پاسخ این پرسش را در سطح بالاتری عرضه کنم.

ورزش نازیبایی اندام (۰۹۱-۰۱۱)

آیا اندام بدنسازان و آنانی که ادعا می کنند مشغول به ورزش زیبایی اندام هستند، حقیقتا زیباست؟ من اینگونه فکر نمی کنم. این بدن های ورم کرده و ماهیچه هایی که همگی شان کاملا منفک از یکدیگر بشکل افراطی بیرون زده اند، مشمول هیچگونه تعریف تخصصی زیبایی نخواهند بود. کافی است که نگاهی به شاهکارهای هنری دوره ی رنسانس از اندام های برهنه داشته باشیم.

دوستِ سرمایه داری (۰۸۳-۰۱۱)

دوستی سرمایه دار دارم که ثروت خانوادگی اش به شماره در نمی آید، از بس که زیاد است. این دوست نه تنها در عمل سرمایه دار است بلکه در نظر نیز تک تک سلول های مغزش مومن به آیین و مذهب سرمایه داریست. او از رویکردهای ریاضت کِشانه ی من باخبر است و معمولا با نوعی اِکراه و «خود برحق پنداری» گاه و بیگاه جهان بینی مرا مورد انتقاد قرار می دهد.

در جامعه (۰۸۲-۰۱۱)

من بارها و بارها بطرق مختلف نشان داده ام که جامعه یک شر لازم است. هیچ چیز مطلقا خوبی نداریم. نمی توان گفت که دندان چیز مطلقا خوبی است. پس دندان درد چه؟! این نشان می دهد که هر چیز خوبی، تخمه ی فساد و بدی را نیز در دلِ خود دارد و شرح این مسئله مداقه های متافیزیکی سنگینی را می طلبد که جایش اینجا نیست.

میمونک آپارتمانی (۰۸۱-۰۱۱)

روزی در یکی از خیابان های محله مان مشغول قدم زدن بودم که ناگهان دیدم یک میمون کوچک بالای درخت در حال سروصدا کردن است. برایم بسیار عجیب بود که در شهر تهران بر روی درخت میمون پیدا شود. این را دیدم و حسابی شوکه شدم اما همان زمان حدس زدم که احتمالا میمون بینوا از دست صاحب خود فرار کرده و از این بالا سر درآورده است.

خرد و آروین (۰۷۹-۰۱۱)

در نوشتارهای پرتعدادی از خود، مداوما به دو گوهر عقل و تجربه ی بشری بعنوان تنها مسیر سعادتمندی انسان اشاره داشته ام. برخی از منتقدین کارهای من بر این باور بوده که عقل و تجربه ی خود را برای داشتن یک زندگی انسانی و خوب کامل ندانسته و نیازمند به راهنمایی گرفتن از سایرین هستند. آن ها بر اساس این برداشت اشتباه خود، نظرات مرا به چالش کشیده و آن را فاقد وجاهت عملی دانسته اند.

شالوده شکنی (۰۷۱-۰۱۱)

در رویکردهای پساساختارگرایانه ی فلسفی (بویژه فلسفه ی قاره ای با خاستگاه کشور فرانسه در قرن بیستم و حتی بیست و یکم) با اندیشه های شفافی روبرو نیستیم و احتمالا خود فیلسوفان نیز قادر نبوده اند بفهمند که فردی مثل دِریدا دقیقا چه گفته است.

دانا نمی داند (۰۷۰-۰۱۱)

در حرکت بر روی محیط یک دایره، بطور اعجاب انگیزی نقطه ی آغازین حرکت ما همان نقطه ی پایانی است: نقطه ی آغازین منطبق بر نقطه ی پایانی است. در اینجا ما با یک پارادوکس مواجه هستیم: آغاز = پایان. این پارادوکس را در جنبه های بسیار زیادی از فکر و زندگی انسان می توان دید.

از «نقطه، راس، انقلاب» به «خط، بازه، رویه» (۰۶۷-۰۱۱)

جهان بینی من یک جهان بینی دانش محور است و این یعنی اینکه این جهان بینی مبتنی بر عقل و تجربه ی بشری است. من جهان بینی خود را مبتنی بر عقل و تجربه ی بشری قرار داده و با این مهم عملا در راستای بخشیدنِ وجاهتِ اجرایی (عملیاتی) به این دو گوهر (یعنی عقل و تجربه) گام برداشته ام.

زیبایی شناسی توتولوژیایی (۰۶۴-۰۱۱)

یکی از منتقدین پیگیر آثارم، کارهای ادبی بنده را مورد نقد قرار داده و ایراد داشته اند که این کارها چیزی به مخاطب نمی افزایند. بعبارتی بر این باور بوده که این کارها دچار نوعی همانگویی هستند و عملا نهایتا آن چیزی را نتیجه می گیرند که در ابتدا بعنوان مقدمه عنوان کرده اند. از این رو در نظر ایشان کار من دچار یک تسلسل بی فایده بوده، در همانجایی به پایان می رسد که از آن شروع کرده و این دور و حلقه ی پوچ خروجی ملموسی جز غمناکی، تاریکی و سردی ندارد.