دی داد

موقعیت:
/
/
ایرانیِ این روزها – یک (042-010)
راهنمای مطالعه

برچسب و دستبندی نوشته:

نویسنده: دی داد

1397-08-27

ایرانیِ این روزها – یک (042-010)

برای انجام کاری به مغازه ی خشک شویی رفته بودم. صاحب مغازه مردِ جوان خوش سیما و خوش پوشی است. این کاسبِ خوش برخورد (تا آنجایی که من فهمیده ام) شخصیت برون گرایی داشته و با عمده ی مشتریانش گرم می گیرد. او از من پرسید که آیا متاهل هستم یا که خیر. من در جواب با اعتماد بنفس تمام گفتم که چند سالی است که یک «خانواده ی یک نفره» تشکیل داده ام.

او سپس در جواب بمن گفت که بهترین کار دنیا را کرده ای. ما که متاهل هستیم چه گلی به سر خودمان زده ایم. آفرین بر تو که جوان زیرکی هستی. سپس پس از رد و بدل شدن جملات کلیشه ای، کار من تمام شد و از مغازه خارج شدم. به مغازه ی بغلی رفته و در آنجا در حال تماشای اجناس بودم که دیدم یک خانواده با جوانکی وارد مغازه ی خشک شویی شدند.

آن ها نیز کارشان به سرعت انجام شد و در حین خروج، مغازه دار خوش سیما و خوش پوش نیز بدرقه کنانِ آنها به جوانک مزبور می گفت: «کِی بشه که کت و شلوار دامادیت رو خودم برات اتو بکشم. بهترین کار رو کردی که زود عزم ازدواج داری. آفرین بر تو!» این جملات را می گفت و خنده کنان آن ها را راهی می کرد. من بعد از شنیدن این دو جمله ی کاملا متضاد در عرض 5 دقیقه حسابی شوکه شده بودم.

دلم می خواست بدانم که چرا یک فرد تا بدین حد دورو و دمدمی مزاج است. چگونه است که یکی دو مسئله ی کاملا متضاد را در آن واحد تایید می کند. بی شک درد او پول است. وقتی صحبت از انسانِ ایرانی این روزها می شود، منظور ژن های او نیست، بلکه منظور این مِم های ناجور است که ملاک قرار می گیرد. مِم هایی که همواره حقیقت را فدای منفعت می کند…

12189

امتیاز شما به این نوشته

0

0

اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ایرج ژیان مهر
ایرج ژیان مهر
5 سال قبل

جناب دی داد عزیز درود ها بر شما،
این مطلب مرا به یاد داستانی منتسب به محمودغزنوی و خوردن خوراک بادمجان انداخت،
گویا روزی برای سلطان محمود خوراک بادمجان پخته بودند و او گرسنه بود بادمجان هم شیرین و خوش پخت بنابراین به ذائقه سلطان بسیار دلچسب آمد و خطاب به وزیر گفت : چه بادمجان خوبی است و چه طعم لذیذی دارد !
وزیر لب به سخن گشود و از خواص بادمجان و طبع گرم و فوایدش برای جهاز هاضمه بسیار گفت و سلطان نیز می شنید لبخند می زد.
مدتها گذشت و روزی دیگر از روزها دوباره خوراک بادمجان نزد سلطان آوردند واز اتفاق بادمجان طعم خوبی نداشت و سلطان را خوش نیامد و روبه وزیر گفت: چه بادمجان بدی است این و چه طعم ناگواری دارد!
وزیر لب به سخن گشود از بدبهای بادمجان و اثرات کهیرآور و دردهای شکمی بسیاربرشمرد !
سلطان محمود با حیرت گفت : ای وزیر ترا چه می شود ! تو زمانی از خوبی بادمجان سخنها گفتی و اکنون اینهمه از بدیهایش برشمردی !
وزیر گفت : سلطان بسلامت باشد ! مرا باید سخنی گفت که سلطان را خوش آید نه بادمجان را !
لذا شما نباید چندان از رفتار آن جوان کاسب حیرت کنی ! چراکه برای کاسب عافیت طلب، مشتری حکم سلطان را دارد و برحسب آن چیزی را گوید که مشتری را خوش آید !

دی داد
5 سال قبل

درود و سپاس