دی داد

موقعیت:
/
/
افسوس (120-009)
راهنمای مطالعه

برچسب و دستبندی نوشته:

نویسنده: دی داد

1396-07-01

افسوس (120-009)

حس افسوس، حسی جانکاه است. می نشینی و با خود رویدادهای گذشته را مرور می کنی و شاید بر خود لعنت بفرستی که چرا آن موقع در آن برهه ی خاص، مثلا آن فکر لعنتی به سراغم آمد و یا اینکه چرا فلان کار را کرده و یا بهمان رفتار از من سر زد. با خود می گویی، کاش به عقب برگردم و همه چیز را به یکباره اصلاح کنم. اما دیر یا زود این حس تو را می کشد.

همه ی ما در زندگی با افسوس های زیادی دست به گریبان هستیم. افسوس هایی که پرداختن به آن ها شیره ی تنمان را می مکد. افسوس هایی که گاهی به کابوس ها و خواب های پریشان ما مبدل می گردند و راه و بیراه شب ها در بستر نیز دست از یقه ی ما بر نمی دارند. آدمی می ماند و یک کوه بزرگ. یک کوه عبور نکردنی… یک کوه خاطره…

جوانه ی افسوس ها همیشه در اثر مرور خاطرات گذشته سر بر می آورد. جوانه ی افسوس به تندی قد می کشد و اگر به اندازه ی کافی به آن نور و آب و هوا رسانده شود، در چشم بر هم زدنی درختی رفیع و تنومند می گردد. آنگاه ما سر طناب افکارمان را به شاخه های این درخت بسته و راه و بیراه بر آن تاب می خوریم. عقب و جلو می شویم. می رویم و می آئیم و روزی به خود آمده و می بینیم که در حین همین تاب بازی ها به پوسیده ای فرتوت مبدل گشته ایم.

آنچه ما را پیر می کند همین افسوس های بیخودی است. بگمانم بایستی که تبر به دست شد. بایستی که قیچی به دست شد. بایستی که طناب ها را برید، شاخه ها و تنه ی درخت افسوس را در هم شکست و از هیزمش برای گرم کردن تنور بخشش خویشتن بهره جُست.

امتیاز شما به این نوشته

0

0

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها