امروز چهارم بهمن ماه سال ۲۰۱۷، سی و دومین سال و سی و دومین روزِ زندگی من است. خیلی عجیب است، یعنی به اندازه ی این سی و دو روز که از تولد سی و دو سالگی من گذشته است، من قبلا به ازای هر یک از این روزها، یک سال زندگی کرده ام. سی و دو روز بازه ای طولانی است، چه برسد که به ازای هر یک از این روزها، یک سال هم زندگی کرده باشم.
وقتی به این بازه ی طولانی نگاه می کنم، نگاهی که خطی نبوده و روایت آن کاملا غیرخطی است؛ احساس می کنم که تنها نقاط ارزشمند این زندگی (فارغ از دستاوردهای علمی و مالی) راستی و مهربانی شخصیتی هستند. هر جا که لبخند شادی بر لب من نقش می بندد، راستی و مهربانی جلوه گر هستند و هر زمان که اشک غم بر گونه ی من جاری می شود، ناراستی و نامهربانی است که در مقابل چشمانم ظاهر می گردند. در کل اینکه در لحظات راستی و مهربانی است که این بودن معنا یافته و برای خودش اثربخش می گردد.
پس از این مسئله، چیز دیگری که ذهن مرا به خود معطوف می کند، مسئله ی نگریستن به زندگی چونان یک کل یکپارچه است: اینکه نمی توان این سال ها و این روزها را تقسیم کرد و یا اینکه از هم منفک ساخت. این زندگی یک تمامیتِ یکپارچه دارد. هر آنچه که من می دانم و مایل به انجامش هستم در این کلیت معنا پیدا می کند و تحلیل بردن آن نه شایسته است و نه بایسته.
سرآخر هم درک این مسئله که عمل به آگاهی هایم می بایست در همین نقطه ی حال رقم بخورد: یعنی اینکه در همین جا و از همین حالا آن خوبی مطلوب را راست و مهربانانه در این کل یکپارچه مشق کنم…
امروز چهارم بهمن ماه سال ۲۰۱۷.؟
برام منم این سال و ماه نوشتن جالب بود!