(سِگاله)
قبلا در نظریه ی (اخلاق) خویش نتیجه گیری کرده بودم که هر آنچه واقع می گردد، بهترین حالت ممکن است. با در نظر گرفتن این گزاره می خواهم به پارادوکس بنیادی نظریه ی خویش اشاره کنم، پارادوکسی که بشکلی در تمامی فکریه های بشری موجود است و گریزی از آن نیست.
فرض کنید که من در حال حاضر احساس خوبی نسبت به وضع زندگی خود نداشته باشم. اگر قبول کنیم که این وضع بهترین وضع ممکن است و من نباید بخاطر آن ناامید و یا نالان باشم، این در تضاد با گزاره ی فوق خواهد بود زیرا که عدمِ رضایت من نیز بخشی از این بهترین حالت ممکن است و اگر بخواهم که وضع این نباشد، مثلا امیدوار باشم و غُر نزنم، باز عملا به جنگ با بهترین وضع ممکن رفته ام که این نیز بنوبه ی خود متناقض نماست!!!
این تناقضات در تمامی فکریه های بشری موجود هستند و علت آن در فیزیولوژی مغز آدمی نهفته است. مغز آدمی از آن جهت که دو نیمکره ای است، بُن و پایه ی تمامی تراوشاتش پارادوکسیکال خواهد بود. مثل ما و تصویر ما در آینه. وقتی جلوی آینه هستیم و دست راست خود را بالا می بریم، تصویرمان اگرچه همان دستش بالا می رود، اما آن دست در تصویر دیگر دست راست نیست، بلکه دست چپ تصویر ماست.
{تمامی نظریات در دل خود، به دور یک پارادوکس بنیادی تکامل می یابند.}