دی داد

موقعیت:
/
/
خاطره ی دست های… (244-004)
راهنمای مطالعه

برچسب و دستبندی نوشته:

نویسنده: دی داد

1395-03-08

خاطره ی دست های… (244-004)

چند سال قبل در تلویزیون ….. خبری را از جوانی عضو تیم ساخت یک برنامه تلویزیونی پخش می کردند که برای حل مشکل فنی (برقی) تیم، از دکل برق بالا رفته بود اما متاسفانه دچار برق گرفتگی موضعی شده بود جوریکه در بیمارستان چاره ای نداشتند جز اینکه بخاطر شدت جراحات وارده به بافت انگشتان و کف دست ها، هر دو دست وی را از مچ قطع کنند.

تیم خبرساز به اطاق بستری این جوان رفتند ولی متاسفانه او اصلا حال روانی خوبی نداشت. وقتی به دو دست خود (بعنوان یک هنرمند) نگاه می کرد، غم و ترس عجیبی بر وی مستولی می شد. جوان آسیب دیده، چندباری جلوی دوربین گریه کرد و واقعا در وضعیت روحی بدی به سر می برد. حالا که من اینجا روی صندلی قلم به دست نشسته و می نویسم، به دستان خود نگاه می کنم و از خود می پرسم: اگر من جای وی بودم چه می کردم؟!

اگر اتفاقات این جهان در دست من بود و یا اگر می توانستم آرزوی یک نفر را برآورده کنم، حتما آن را برای بازگشتن و عقب رفتن در زمان بجهت جلوگیری از آن واقعه مصروف می داشتم. خیلی خیلی سخت است! نداشتن دو دست از مچ به پایین برای یک هنرمند.

دوست ندارم بگویم که خوش بحال من یا ماهایی که دست داریم. من هم مثل داستایفسکی از این طرز نگاه بیزارم. باید همه بجایی برسیم که بجای گفتن اینکه چه خوب که این اتفاق برای ما نیافتاد، بگوییم ای کاش که این حادثه برای این فرد جوان رخ نداده بود. بنظرم این “چه خوب شد…” گفتن ها فقط زمانی جایز است که در حادثه ای برای کسی اتفاقی نیافتد. مثلا جوان از دکل بالا رود، برق اتصالی کند ولی وی آسیبی نبیند.

پرسش خود را تکرار می کنم! اگر من جای وی بودم چه می کردم؟! اولا نمی گویم که چه خوب که من جای وی نیستم زیرا می دانم که بلایای بدتری می تواند در انتظار هر کسی باشد، دوم اینکه، نمی دانم! هر جوابی هم بدهم، تضمینی نیست که در صورت آن رخداد بدان پایبند باشم، آدمی باید در شرایط قرار بگیرد… فقط می گویم که ای کاش می توانستم از این حادثه جلوگیری کنم! کاش، جوان دیگر غمگین نباشد…

امتیاز شما به این نوشته

0

0

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها