فیلسوف درون | ۰۳۸-۰۱۴

انسان اساسا فیلسوف (خِرَددوست) است؛ زیرا که طبعا می خواهد بداند و از رهگذر این دانایی بطرز بالنده ای بهتر و بهتر عمل کرده و با کیفیت بالاتری باقی بماند. همه ی انسان ها فیلسوف به دنیا می آیند و این “فیلسوفِ درون” در تمامی مراحل زندگی با ایشان روزگار به سر می کند؛ هرچقدر هم که از سر جبرهای مکانی و زمانی (و یا جغرافیایی و تاریخی) سرکوب شده و یا اینکه نادیده انگاشته شود. مهمترین رسالت فلسفه پرسش‌گری است و پرسیدن از پاسخ دادن بسیار مهمتر است زیرا پرسش است که افق می گشاید؛ پرسش کنش است و […]

دهه شصتی | ۰۳۲-۰۱۴

پرسیدم که شما چند سالتونه؟ گفتش که من شصتم. گفتم که خیلی خوب موندید! نهایتا می خوره که پنجاه ساله باشید. خنده ی تلخی زد و گفت که نه! متولد سال شصتم! و قسمت دردناک ماجرا اینجاست که این یک داستان خیالی نیست، بلکه شرح یک گفتگوی واقعی بین من و آقای راننده است؛ آقایی که با مدرک فوق لیسانس روزها مسافرکشی کرده و شب ها هم در یک گوشه ی پرت شهر، در خیابان ها ماشین خوابی می کند. بعد از اینکه صبح هنگام این گفتگو بین من و این هموطن برقرار شد؛ تصمیم گرفتم که دو مورد از […]

فقیر در روح و جان | ۰۲۴-۰۱۴

امروز در حوالی محل تدریسم، شاهد بودم که یک خانم و آقای میانسال از اتومبیل آنچنانی شان پیاده شدند و سگ خود را هم مثل بچه ی انسان درون کالسکه گذاشته بودند که از راه رفتن بر زمین خیابان خسته و کثیف نشود، بعد وقتی یک کودک زباله گرد (که معمولا – چونکه شاغلند – از کسی هم درخواست کمک مالی نمی کنند) رفت سمتشان که از سطل زباله چیزی بردارد؛ ایشان بشکل غیرانسانی به طفل بینوا پرخاش کردند که “تا ما رد نشدیم، نیا اینجا…!!!” و کلی زِر و غُر دیگر. نگاه و زبانِ تن کودک زباله گرد خودش […]

بودن در میان اشیاء | ۰۲۲-۰۱۴

آدمی بایسته نیست که در زندگیِ کوتاهِ خود “موجود-برای-اشیاء” باشد، و نه حتی “با-اشیاء”؛ بلکه او شایسته است که “بودن-درمیان-اشیاء” را سرلوحه‌ی خود در زندگانی قرار دهد؛ و روند این مسئله بی‌شک از طفولیت هر یک از ما می‌آغازد. اول خود عامل شویم و سپس کودکان نیز از ما خواهند آموخت… – دِی‌داد پانوشت: تقدیم به همه‌ی فرهیختگانِ وارسته‌ای که به اشیائی که دِل ندارند، دِل نمی‌بندند.

کمک اصولی | ۰۱۵-۰۱۴

چنانچه قصد دارید که به خانواده های نیازمند که دچار فقر مزمن هستند از بابت رفع حوایج شان کمک مالی کنید، ترجیحا پول را به مادر خانواده بدهید. تجربه ی شخصی من و سایر دوستانمان نشان داده است که پدران چنین خانواده هایی معمولا بی مسئولیتند و وجوه دریافتی را یحتمل خرج اتینا و رفیق بازی و این قبیل کارها بکنند. – دِی داد پانوشت: فارغ از سیاست و اقتصاد بیمارمان، یکی از علل اصلی فقر مزمن در خانواده ها شُل افزاری و لااُبالی بودن پدر خانواده است که حتی در صورت نداشتن اعتیاد هم التفاتی به مسئولیت های خود […]

انسان محور توسعه است | ۰۱۴-۰۱۴

همیشه و همه جا گفته ام و در اینجا هم باز می گویم: تفاوت کشورها با هم تفاوت مردمانشان با هم است. اگر کشوری توسعه یافته است یعنی اینکه مردمانی توسعه یافته داشته و اگر کشوری توسعه نیافته یعنی اینکه مردمان توسعه یافته ای نداشته است. محض مثال اگر تمام مردم کشور افغانستان را به کشور نروژ ببریم و تمام مردم نروژ را به افغانستان، پس از حداکثر یک دهه، نروژ افغانستان خواهد شد و افغانستان نیز نروژ. (چه بسا طالبان افغانستان با دستاوردها و زیرساخت های نروژ با سرعت بیشتری به جنایات غیرانسانی خود مشغول شده و حتی کشور […]

اختلاف پتانسیل معرفتی | ۰۰۱-۰۱۴

پرسش‌ها در جهانِ بیرون نیستند، بلکه تماماً از درون زبانه می‌کشند. وجود آدمی همچون آتشفشانی است که به‌جای مواد مذابِ ماگما، پرسش به بیرون فوران می‌کند. آن‌هنگام که فشار نادانی از اندرون زیاد شود، آن‌هنگام است که دریچه‌های ذهن و دهان گشوده شده و پرسش‌ها فوران می‌کنند. آنچه آدمی را به پرسش کردن وا می‌دارد، نوعی اختلاف پتانسیل معرفتی است. جهانِ درون از بابت انباشت نادانی‌ها در مواجهه با جهان بیرون نوعی کم‌داشت جدی را حس می‌کند و در اثر آن مایل است که این نادانی‌ها را به بیرون رانده و از معارفی نو پُر شود. همچون معده‌ای که از […]

فکر و تفکر (۱۱۸-۰۱۱)

من پیشتر در آراء مرتبط با فلسفه ذهن خود “فکر کردن” را به “تئاتر تماشا کردن” تشبیه کرده بودم. اگر چه فکر و تفکر چیزهایی به قدمت حضور بشر بر کره زمین بوده و پیش از پدیده تئاتر وجود داشته اند اما به علت مخفی بودن شان در کله انسان درجه ملموس بودگی پایین تری داشته و تمثیل تئاتر برای فهم بهتر مطلب اشاره شده است. ما در کله خود با یک تماشاخانه روبرو هستیم که من اسم آن را “تماشاخانه ذهن و روان” گذاشته بودم. هر فکری که ما می‌کنیم حتی فکر هایی که در آن ها ما صرفا […]

در چشم بر هم زدنی (۱۱۴-۰۱۱)

پیشتر هم بارها اشاره کرده بودم که شرایط زندگی ما می‌تواند که از بد به خوب و از خوب به بعد در یک چشم بر هم زدن عوض شود. گاهی در یک لحظه جریانی از رویدادها آغازیدن گرفته و به موجب آن شرایط زندگی ما به طور کلی از این رو به آن رو می شود و این همان ذات غیرقطعی و ناکامل جهان است که انسان خود را در آن می یابد. این لحظات همان ابرانطباق های کوانتومی سطح زندگی اند که می‌روند ما را در دو جهان گونه‌گون فرود آورند، جهان هایی با سناریوهایی کاملاً متفاوت. یکی از […]

در رد علم بودن طب (۰۹۸-۰۱۱)

با ارجاع به یکی از مقالات مهم پیشین خود با عنوان «طب علم نیست: چه سنتی، چه مدرن» بر آن شدم که در اینجا به پاره ای از اِن قُلت های مخاطبین (که عمدتا اطبا بودند) در باب آن نوشتار پاسخگو باشم. از من پرسش شده بود که اگر طب علم نیست، پس چه است؟ من تلاش می کنم که پاسخ این پرسش را در سطح بالاتری عرضه کنم.